به روز واقعه بـردار ابروانت را
برای دلبری آماده کن کمانت را
نگـاه من پی معماری نوین تنت
به کشف آمده تاریخ باستانت را
رسیده تا کمرت گیسوان و میترسم
میان خرمن مو گـم کنم میانت را
ندیده وصل طلب کردم! این زمان چه کنم؟
علیالخصوص که دیـدم تن جوانت را
من از دهان تو در حیرتم که از تنگی
خدا چگونه میانش دمیده جانت را؟!
به یمن چشم تو شاعر شدن که آسان است
نیم پیامبری راستین، زمانت را
دو آیه آینه بر من بخوان! که تذکرهها
رسانده اند به جبریل دودمانت را
گرفتهام به غـزل پیشی از چکاوکها
تو نیز در عوضش غنچه کن دهانت را!